این هم مصاحبه یی با خودم
روزبه: اسم تو لینا روزبه است....از اسم خود راضی هستی؟
لینا: دو چیز را انسان انتخاب کرده نمی تواند، نام و محل تولد، از نام ام نه راضی ام و نه شاکی ولی از کشوری که در ان به دنیا امدم خیلی راضی ام، نه بخاطر اوضاع بلکه بخاطر اینکه فکر نمی کنم میتوانستم شهروند کشور دیگری باشم.
روزبه: یعنی راضی هستی که در یک کشور جنگ زده که در ان قانون و حقوقی برای زنان وجود ندارد بدنیا امده یی؟
لینا: نه، ولی خوشحالم که زندگی در ان کشور خیلی مرا در درک مشکلات زنها و بطور کل مشکلات انسانها اشنا ساخت و شاید هم از من یک فرد بهتر ساخته باشد
روزبه: کلیشه یی صحبت میکنی، بیشتر شعار گونه، مطمئنی که نمی خواستی مثلا در امریکا در اروپا در کشوری که حال میتوانستی یک زندگی انسانی داشته باشی به دنیا بیایی؟
لینا: نه، نمی دانم چرا زندگی انها برایم نوعی خالی مینماید، اهدافشان کوچک و ساده مثل داشتن یک خانه یک موتر و همین، شاید هم از بس به مشکلات و غم و رنج عادت کرده ام، زندگی ارام برایم بی مزه و بی معناست، در جنگ زاده شده و بزرگ شده ام حتی تصور زندگی بی جنگ و تنش و مشکل برایم غیر قابل درک است :)
روزبه: گاهی خیلی خشک و خشن بنظر میرسی، ایا واقعا شخصیت ات اینطور است؟
لینا: شاید، ولی بیشتر اوقات من با خود هستم، فرصت لبخند زدن را در زندگی نداشتم و واقعیت را بگویم لبخند زدن را خیلی از ماها فراموش کرده ایم و بنوعی اصلا دوست ندارم، تنها لبخندی که برایم جالب است، لبخند غمگین ژوگوند است که ان هم بدلیل غم نهفته در خود امروز در یک موزیم نگه داشته شده و میلیون ها دالر می ارزد و گرنه شاید بی ارزش میبود :)
روزبه: تو کلیشه یی صحبت میکنی من هم کلیشه یی سوال، رنگ مورد علاقه ات چیست و فصل مورد علاقه ات؟
لینا: خدا کند باز کلیشه نشود اگر بگویم سیاه رنگ مورد علاقه من است و پائیز فصلی که حاضرم دوازده ماه سال را بخاطر ان تعویض کنم، نمی دانم طبعیتا این گونه است یا باز هم همان جنگ و مهاجرت و رنج ان، تاثیر خود را بر من حتی در انتخاب رنگ و فصل باقی گذاشته است
روزبه: اگر بخواهی کسی دیگری به دنیا بیایی، کی را انتخاب خواهی کرد و در کجا؟
لینا: یک فرد سیاسی یا یک فردی که یک تحولی را برای جامعه اش اورده، خدا کند باز ارمانی خیلی خودسازانه و تملق بنظر نرسد ولی ادم های را که تحول می اورند دوست دارم، ادم های را که ارمان دارند،دیگران را کمک میکنند، هر چند کم، هر چند اندک، هر چند حتی برابر یک جمله حرف خوب به یک انسان غمگین، یک عادت خنده دار من این است که حتی در محل کار و در محیط بیرون اگر فردی را غمگین ببینم با یک لبخند و جمله یی کوشش میکنم که حس او را متحول سازم، فکر میکنم شاید در یک روز مشکل زندگی که ان فرد نهایت دل گرفته است، یک جمله مثبت بتواند غم او را کاهش دهد.
روزبه: یعنی تقریبا مادر تریسا هستی، مقدس و کامل و مهربان و خوب...
لینا: خوبی ما انسانها در کمبود های و نقص ها و اشتباهات ماست، نه، کاش میتوانستم مادر تریسا باشم، انقدر هم بزرگ و پاک و وارسته نیستم و یا حداقل تا حال نشده ام، ولی همینقدر میدانم که باعث ازار و اذیت کسی نشده ام و تا حد توان عدالت را ترویج کردم، با هر کسی همدردی کردم و خیلی ها قرضدار من هستند، از انهایی که باعث جنگ در کشورم شدند، تا انها که حق مرا منحیث یک زن ....
روزبه: فلسفه را میگذاریم، امید تو چیست، چی میخواهی، اگر یک ارزو داشته باشی که قبل از مرگ براورده شود؟
لینا: عدالت، اینکه یک فرد با وجدان و عادلانه قضاوت کند، وقتی ما این نوعیت را در خود بیابیم، خیلی از مشکلات ما حل میشود، خیلی از فاجعه ها هرگز بوقوع نخواهد پیوست و امید اتحاد مردم کشورم و بهبود اوضاع ...
روزبه: مصاحبه روی اهداف سیاسی شما نیست، بنا به موضوعات دیگر اکتفا میکنیم، عدالت تو شاید برای فرد دیگری عدالت نباشد، عدالت برای همه یکسان نیست..کدام عدالت؟
لینا: عدالت شاید برای همه یکسان نباشد ولی عامیانه بگویم اگر سوزنی را برای خود میپسندیم، جوال دوزی را برای دیگران انتخاب کنیم
روزبه: از چی نوع ادم ها بدت می اید؟
لینا: کلیشه یی میشود ولی چاره یی ندارم، انهایی که میگویند و عمل نمی کنند، انهایی که درد دیگران برای شان به منزله هیچ است، انهایی که بشر دوستی و انسان دوستی در انها مردست، انهایی که شفقت و رحم را فراموش کرده اند، انهایی که به تقاضای روز رنگ بدل میکنند و تغیر میکنند، انهایی که پول و قدرت و غیره انها را متحول میسازد...
روزبه: یک خاصه یی که داری و از داشتنش پیشمانی چیست؟
لینا: ساده و حساس و به گفته یی حسن غم کش ....گاهی میگویم ای کاش نمی بودم
انقدر از خودم خسته ام که مصاحبه با خود را در همینجا خاتمه میدهم.....عجب آدم دلگیر و خسته کننده یی هستم، ممنون شما برای خواندن این نوشته...
این پست
تکراری است ولی بنا به تقاضای که برای ان شده بود دوباره پست میکنم، پست از صفحه
بدون اینکه من واقف باشم حذف شد، یک هموطن محترم از ترانتوی کانادا نیز که خواهان
مطرح ساختن برخی سوالها بودند لطف کرده مجددا معلومات خود را درج کنید تا به سوال
ها پاسخ گفته و انرا بشکل کتبی برای مجله تان بفرستم.
روزبه: اسمت لینا روزبه است....از اسم خود راضی هستی؟
لینا: دو چیز را انسان انتخاب کرده نمی تواند، نام و محل تولد، از نام ام نه راضی
ام و نه شاکی ولی از کشوری که در ان به دنیا امدم خیلی راضی ام، نه بخاطر اوضاع
بلکه بخاطر اینکه فکر نمی کنم میتوانستم شهروند کشور دیگری باشم.
روزبه: یعنی راضی هستی که در یک کشور جنگ زده که در ان قانون و حقوقی برای زنان
وجود ندارد بدنیا امده یی؟
لینا: نه، ولی خوشحالم که زندگی در ان کشور خیلی مرا در درک مشکلات زنها و بطور کل
مشکلات انسانها اشنا ساخت و شاید هم از من یک فرد بهتر ساخته باشد
روزبه: کلیشه یی صحبت میکنی، بیشتر شعار گونه، مطمئنی که نمی خواستی مثلا در
امریکا در اروپا در کشوری که حال میتوانستی یک زندگی انسانی داشته باشی به دنیا
بیایی؟
لینا: نه، نمی دانم چرا زندگی انها برایم نوعی خالی مینماید، اهدافشان کوچک و ساده
مثل داشتن یک خانه یک موتر و همین، شاید هم از بس به مشکلات و غم و رنج عادت کرده
ام، زندگی ارام برایم بی مزه و بی معناست، در جنگ زاده شده و بزرگ شده ام حتی تصور
زندگی بی جنگ و تنش و مشکل برایم غیر قابل درک است :)
روزبه: گاهی خیلی خشک و خشن بنظر میرسی، ایا واقعا شخصیت ات اینطور است؟
لینا: شاید، ولی بیشتر اوقات من با خود هستم، فرصت لبخند زدن را در زندگی نداشتم و
واقعیت را بگویم لبخند زدن را خیلی از ماها فراموش کرده ایم و بنوعی اصلا دوست
ندارم، تنها لبخندی که برایم جالب است، لبخند غمگین ژوگوند است که ان هم بدلیل غم
نهفته در خود امروز در یک موزیم نگه داشته شده و میلیون ها دالر می ارزد و گرنه
شاید بی ارزش میبود :)
روزبه: تو کلیشه یی صحبت میکنی من هم کلیشه یی سوال، رنگ مورد علاقه ات چیست و فصل
مورد علاقه ات؟
لینا: خدا کند باز کلیشه نشود اگر بگویم سیاه رنگ مورد علاقه من است و پائیز فصلی
که حاضرم دوازده ماه سال را بخاطر ان تعویض کنم، نمی دانم طبعیتا این گونه است یا
باز هم همان جنگ و مهاجرت و رنج ان، تاثیر خود را بر من حتی در انتخاب رنگ و فصل
باقی گذاشته است
روزبه: اگر بخواهی کسی دیگری به دنیا بیایی، کی را انتخاب خواهی کرد و در کجا؟
لینا: یک فرد سیاسی یا یک فردی که یک تحولی را برای جامعه اش اورده، خدا کند باز
ارمانی خیلی خودسازانه و تملق بنظر نرسد ولی ادم های را که تحول می اورند دوست
دارم، ادم های را که ارمان دارند،دیگران را کمک میکنند، هر چند کم، هر چند اندک،
هر چند حتی برابر یک جمله حرف خوب به یک انسان غمگین، یک عادت خنده دار من این است
که حتی در محل کار و در محیط بیرون اگر فردی را غمگین ببینم با یک لبخند و جمله یی
کوشش میکنم که حس او را متحول سازم، فکر میکنم شاید در یک روز مشکل زندگی که ان
فرد نهایت دل گرفته است، یک جمله مثبت بتواند غم او را کاهش دهد.
روزبه: یعنی تقریبا مادر تریسا هستی، مقدس و کامل و مهربان و خوب...
لینا: خوبی ما انسانها در کمبود های و نقص ها و اشتباهات ماست، نه، کاش میتوانستم
مادر تریسا باشم، انقدر هم بزرگ و پاک و وارسته نیستم و یا حداقل تا حال نشده ام،
ولی همینقدر میدانم که باعث ازار و اذیت کسی نشده ام و تا حد توان عدالت را ترویج
کردم، با هر کسی همدردی کردم و خیلی ها قرضدار من هستند، از انهایی که باعث جنگ در
کشورم شدند، تا انها که حق مرا منحیث یک زن ....
روزبه: فلسفه را میگذاریم، امید تو چیست، چی میخواهی، اگر یک ارزو داشته باشی که
قبل از مرگ براورده شود؟
لینا: عدالت، اینکه یک فرد با وجدان و عادلانه قضاوت کند، وقتی ما این نوعیت را در
خود بیابیم، خیلی از مشکلات ما حل میشود، خیلی از فاجعه ها هرگز بوقوع نخواهد
پیوست و امید اتحاد مردم کشورم و بهبود اوضاع ...
روزبه: مصاحبه روی اهداف سیاسی شما نیست، بنا به موضوعات دیگر اکتفا میکنیم، عدالت
تو شاید برای فرد دیگری عدالت نباشد، عدالت برای همه یکسان نیست..کدام عدالت؟
لینا: عدالت شاید برای همه یکسان نباشد ولی عامیانه بگویم اگر سوزنی را برای خود
میپسندیم، جوال دوزی را برای دیگران انتخاب کنیم
روزبه: از چی نوع ادم ها بدت می اید؟
لینا: کلیشه یی میشود ولی چاره یی ندارم، انهایی که میگویند و عمل نمی کنند،
انهایی که درد دیگران برای شان به منزله هیچ است، انهایی که بشر دوستی و انسان
دوستی در انها مردست، انهایی که شفقت و رحم را فراموش کرده اند، انهایی که به
تقاضای روز رنگ بدل میکنند و تغیر میکنند، انهایی که پول و قدرت و غیره انها را
متحول میسازد...
روزبه: یک خاصه یی که داری و از داشتنش پیشمانی چیست؟
لینا: ساده و حساس و به گفته یی حسن غم کش ....گاهی میگویم ای کاش نمی بودم
انقدر از خودم خسته ام که مصاحبه با خود را در همینجا خاتمه میدهم.....عجب آدم
دلگیر و خسته کننده یی هستم، ممنون شما برای خواندن این نوشته...
دسمیع الله امینی ویبلاک